حالی نمی پُرسند از احوالِ مردُم
هر روز میگیرند اما حالِ مردُم
چندین و چندی سال قبل از این رَقم خورد
غمگین ترین و بَد ترین اِقبالِ مردُم
نالایقانِ شُهره در تاریخِ ایران
هستند تنها در پی اغفالِ مردُم
یک روز نَه , یک سال نَه , یک قرن شاید
چوبِ حراجی خورده بَر اموالِ مردم
مالِ من و مالِ شما را نیز خوردند
هی آب می نوشند روی مالِ مردم
بابا بزرگم چَند سالی پیش میگفت
خوبیی بیش از حَد شُده اِشکالِ مردم
ماندم که از خوبی گرفتاریم , یا خواب
یا اینکه بُگذاریم بر اِهمالِ مردم